این همه محدود و خلاصه بودن دنیایم، این برزخی که خودم با دستانم از زندگی ام ساخته بودم فقط نتیجه ی دو سال از همه ی عمرم بود. گاهی با خودم می گفتم مگر میشود کسی همه ی زندگی اش را به دو سال ببازد؟ مگر میشود همه چیز را رها کند و حکم آدمی را داشته باشد که حیات نباتی دارد؟! اما خب باختن و چطور باختن، آنقدر تعیین کننده است که این دو سال هیچ، حتی یک لحظه برای ویران شدن کافیست! حالا بعد هشت سال ماندن در این برزخ و دست وپا زدن در این آبراکد، برای از نو بنا شدن توانی بود؟ بهانه ای وجود داشت؟ کورسوی امیدی پیدا میشد؟
0 نظر