هکتور آهی کشید و گفت: «من دیگر نمیدانم که باید چهکار کنیم تا بتوانیم جوجهتیغی را ببریم پایین.» آلبرت بهشوخی گفت: «میخواهی از شاخه و کاغذ برایش بال بسازیم تا پرواز کند؟» هکتور خندید و گفت: «فکر میکنم اگر از کاغذها، هواپیما درست کنیم بیشتر بهمان خوش بگذرد!»
0 نظر