مهیاری که سالها بهدنبال تنهایی میگشت و بهناگهان تنها شد و حالا برای این تنهایی مویه میکند و چنگ در گذشته میزند تا تسکین بیابد. زندگی او از کودکی گره خورده به بویی، عطری، نفسی، و جنسی، جنسی زنانه. مهیار به همهچیز هویتی زنانه میدهد. از کودکی که سرش میان سینه معلمش فشرده شد، از نوجوانی که عطر تن و بوی سیگار و لاک قرمز را فهمید و روزهایی که مرگ را زنی دید با چشمان زاغ و موی بور و شال قرمز.
0 نظر