ده تن بودند با دختر نابینا یازده تن و خانم آموزگار - مربی ناز و قشنگ و جوان دوازده تن . دوبه دو هر دختر دستش در دست پسری و فقط نابینا دستش در دست آموزگار - مربی در ایستگاه مرکزی اتوبوس شهر پلون مثل سرباز ها مرتب و خبردار و اندکی کج و معوج ایستاده بودند . خانم آموزگار - مربی گفت : ساک هاتان را بگذارید روی کاناپه ....
0 نظر