من این را احساس می کنم. . . چیزی درون من فقط اینجا. کنار قلبم کوچک است. اندازه گنجشک. نمی دانم چه شکلی است. اما می دانم که چنگال دارد چون خراش می کند. و من تصور می کنم که آبی تیره است - تقریبا ارغوانی - مانند رگهای روی دستان مادرم. حرف زدنش را می شنوم صدای آن بلند و خراش است. در مورد تمام کارهایی که ما انجام داده ایم صحبت می کند.
0 نظر