کتاب جان شیفته 2 جلدی : دم پنجره نشسته بود و چشم به روشنایی داشت، چنان که پرتو آفتاب فرو شونده بر گردن و پس گردن ئستبرش می تافت. تازه رسیده بود. پس از ماه ها اینک برای نخستین بار روزی رابیرون، در دشت و روستا، گذرانده بود، راه رفته و از این آفتاب بهاری سرمست گشته بود.
0 نظر