داستان «زندانی آسمان» در بارسلون سال ۱۹۵۷، حدود دو سال پس از وقایع کتاب «سایهی باد» میگذرد. ایام کریسمس است و خانوادهی سمپره با وجود رونق کم بازار فروش کتاب و فضای بیروح جامعهی فرانکوزدهی اسپانیا دلایل خود را برای شاد بودن در آغاز سال نو دارند: اضافه شدن کودکی به نام خولیَن به جمع کوچک خانوادگی آنان و نیز ازدواج قریبالوقوع دوست و همکارشان رومِرو دِتورس. اما در این میان ورود مردی غریبه و مرموز به کتابفروشی و تقاضای عجیب او و فاش شدن رازهایی مهیب که بهمدت دو دهه در گذشتهی تاریک شهر خفتهاند، همهچیز را تحتالشعاع خود قرار میدهد. ثافون در رمان زندانی آسمان مقدمهای رازآمیز فراهم میکند تا ذهن خواننده را برای ورود به فضای دگرگون و غیرقابل تصور جلد چهارم و نهایی مجموعهی «گورستان کتابهای فراموششده» آماده کند. رمان «هزارتوی ارواح» قسمت چهارم از چهارگانهی «گورستان کتابهای فراموششده» است. در جلد پایانی گورستان کتابهای فراموششده (مجلد اول و دوم) آلیسیا گریس زیبا و رازآلود با کمک خانوادهی سمپره و البته فرمین دوستداشتنی یکی از تکاندهندهترین توطئههای تاریخ اسپانیا را آشکار میکند. کارلوس روئیث ثافون در جلد چهارم گورستان کتابهای فراموششده که بهدلیل حجم زیاد در دو مجلد در اختیار مخاطب فارسیزبان قرار گرفته است با قدرتی بسیار سهمناکتر از سه جلد پیشین (سایهی باد، بازی فرشته و زندانی آسمان) ثابت میکند که حتی با نویسندهای چیرهدستتر از نویسندهی سه جلد قبلی روبروییم. او در خداحافظی باشکوهش از دنیای واقعی به دنیای کتابها، به آفرینش مبتکرانهی گورستان کتابهای فراموششده، به همهی آزاداندیشان، و سرانجام به پل جادویی بین ادبیات و زندگی ما ادای احترام میکند.
0 نظر